«گیل ها پرچم داران ایران»
درست زمانی که بیگانگان مقدونیایی خاک ایران را در می نوردیدند این گیلان بود که پایمردی کرد و زمانی که سپاهیان فاتح اسکندر به خیال تصرف گیلان لشکر کشاندند نا امید بازگشتند. گیل ها بودند که در زمان حکام سلوکی نیز حکومتی خودمختار داشتند.
گیل ها بودند که درفش ایران را پاس داشتند...
زمانی که ایران محل تاخت و تاز عرب ها شده بود این گیلان بود که مقاومت کرد و اجازه نداد هیچ عربی پای خود را به گیلان گذارد. پس از نبرد قادسیه و نهاوند و شکست ایرانیان این سردار دیلمی گیلان بود که در برابر سپاهیان فاتح عرب سینه سپر کرد. موتا سردار دیلمی بود که از گیلان لشکر کشانده و فرماندهان ری و آذربایجان را به نبردی دیگر با عرب ها ترغیب کرد. در هنگامه نبرد نیز با وجود فرار سپاهیان ری و آذربایجان این سپاهیان گیل بودند که پایمردی کرده و حتی با وجود کشته شدند موتا در این جنگ تا مدتی به جنگ و گریز به اعراب پرداختند. این گیلان بود که تا 300 سال به زور شمشیر عرب مسلمان نشد و خود با شناخت به اسلام تشیع گروید. گیل هایی که نگذاشتند نام ایران فراموش و پرچم ایران بر زمین بیفتد. این برادران بویه دیلمی بودند که دست ایران را از عرب و ترک کوتاه کرد. زمانی که امور ایران به دست عرب ها و ترکان افتاده بود این گیل و دیلم بود که بغداد را فتح کرد، خلفای عباسی را گماشته خود کرد، تشیع و شیعه علوی را رسمیت داد و نام ایران را زنده کرد. چه بسا اگر آل بویه ظهور نمیکرد نامی از ایران باقی نمی ماند و در نام های ترک و عرب محو میشد.
بهترین الگوی غیرت و دلاوری گیل ها زمانی بود که در دوره ی آل بویه نخستین بار گروهی از روس ها به مناطق مسلمان نشین اران تاختند. در این نبرد سه گروه از مدافعین ترک و کرد و گیل حضور داشتند. در این نبرد نخستین برخورد با روس ها بود با توجه به برتری جنگاوران روس در نفرات و قوای بدنی ترک و کرد ها فرار کرده و دیلمی ها که تنها 600 تن بودند در میدان جنگ ماندند و حاضر به فرار و عقب نشینی نشدند. با همین مقاومت جانانه گیل و دیلم بود که توان پیشروی های دیگر از روس ها گرفته شد. در این پیکار تمامی 600 گیل کشته می شوند و حماسه ای جانانه از دفاع را به جا میگذارند. غیرت همین است...
گیل بود که پرچم ایران را برافراشت....
غیرت یعنی شکست سنگین مغول
غیرت یعنی بریدن گوش های قتلغشا (فرمانده اولجایتوخان) و قتل عام سپاهیان قتلغشا مغول.
در سال 706 هجری اولجایتو که قصد مطیع کردن گیلان را داشت قتلغشا را با قشونی بی شمار از راه گذرگاه ماسوله روانه ی گیلان ساخت. سپاه مهاجم پس از تصرف فومن و گسکر در قتل گاه رکابزن فرمانروای تولم گرفتار شدند. بدین صورت که رکابزن وانمود به تسلیم شدن کرده و با همین ترفند به قصد قتلغشا و مغولان روانه شد که با کشتاری عظیم از مغولان قتلغشا را نیز به هلاکت رساند، گوش هاش را بریده و گوشواره هایش را به غنیمت برد. در این هنگام گیلانیان که جاده ها را به وسیله تنه بریده درختان بند آورده بودند کشتار وسیعی از مغولان کردند و قسمت اعظمی از فراریان مغول که راهی جز جنگل برای گریز نداشتند در اعماق گل و لای باطلاق ها جان خود را از دست دادند. در کجای ایران چنین شکست خفت باری به مغولان وارد شد؟ مغولانی که تا کرانه های اروپا، مغرورانه و فاتحانه پیش تاخته بودند از کدام قوم چنین شکستی را متحمل شدند؟
قوم گیل بود که درفش ایران را برافراشت...
غیرت یعنی نبرد پیله داربُن، یعنی شکست سنگین روس ها و فراری دادن آن ها از گیلان در سال 1805 میلادی است.
به سال 1221 قمری و 1805 میلادی در زمان جنگ های عباس میرزا، سی سیانف فرمانده کل نیروهای روس به قصد اینکه عباس میرزا را تحت فشار گذاشته و میدان جنگ عوض کند یکی از کلنل های ورزیده ی خود به نام شفت را با 12 فروند کشتی روانه ی گیلان ساخت. نیروهای مجهز و زبده روس با آتشبار سنگین خود در انزلی پیاده شده و از راه پیربازار به طرف رشت پیشروی کردند. در این موقع میرزا موسی منجم باشی حکمران گیلان با افراد نظامی و عده ای داوطلب چریک در انبوه درختان اطراف مرداب کمین میگیرد. سرانجام یورشی سخت بر مهاجمین روس زده و و کشتاری از روس ها برپا میکند به نحوی که روس ها حدود هزار تن از اجساد خود را جا میگذارند و دست به فرار میزنند. عده ی زیادی در حین فرار و عقب نشینی کشته میشوند. روس ها به نحوی تحقیرآمیز شکست خورده و روانه ی باکو میشوند.
گیل بود که درفش ایران را به احتراز درآورد
غیرت قیام میرزاست...
زمانی که تمام ایران توسط روس انگلیس به اشغال درآمد و شهرهای تهران و اصفهان و مشهد ... به این اشغال دم فرو بستند این گیلانیان بودند که به قیام علیه روس ها دست زدند و هشت سال حکومت را از دست حکام نالایق قجر و مهاجمین روس کوتاه کردند. زمانی که تمام ایران به جز معدود قیام هایی از قبیل تنگستانی و... به این اشغال متفقین زبان گرفته بود و دم نمی زد مردمی از گیل بودند که صدای خروششان به سرتاسر ایران رسید...
این گیل بود که قد علم کرده و علم طغیان به اشغال بیگانگان برافراشت...
این گیل بود که درفش ایران را برافراشت...
بله ایران همیشه وامدار گیل و دیلم خواهد بود
-
نام کتاب: ورزش های باستانی در گیلان
-
نویسنده: لویی یانست رابینو
-
مترجم: عبدالحسین ملک زاده
-
صفحات: ۳۱
دریافت
مدتی است که اشخاصی که سود و منفعت آن ها از ایجاد این دعواها و ادعاهای واهی مشخص نیست، گردنه ی حیران گیلان را متعلق به اردبیل دانسته و در شبکه های مجازی به جنگ و جدال میان مردم گیلان و اردبیل دست یازیده اند. این گروه بدون هیچ دلیل به چنین یاوه گویی هایی پرداخته اند و دلیل قانع کننده ای نیز نمی آوردند.
«گردنه ی حیران از آن گیلان بوده ، برای گیلان نیز خواهد بود»
کمی به پیشینه ی دو استان گیلان و ادربیل برگردیم. گیلان دارای تمدنی و پیشینگی ای بیش از 12000 سال در تپه های مارلیک رودبار، املش و در اقساء نقاط دیگر گیلان است و یافته های باستان شناسی گواه این موضوع است. تمدن پیشرفته و درخشانی که صنعتی بسیار پیشرفته داشته و کهن ترین ادوات کشاورزی یافته شده نیز از رونق کشاورزی این دیار در ده هزاره ی قبل خبر میدهد.
از سوی دیگر گیلان کهن ترین سکونتگاه شناخته شده که قدیمی ترین اسکلت انسان در جنوب گیلان یافت شده است. حال اردبیلی که از آن کمتر نامی آمده ، مدت ها تحت سیطره و نفوذ گشنسپ شاه (از شاهان مقتدر گیلان در اواخر دوران اشکانی) و فرخان کبیر(از شاهان مقتدر گیلان که دمار از روزگار تازیان در آورد) اکنون به داشته های ما دست اندازی کرده و از آن خود میداند.
اردبیل نیز دارای پیشینه است در این شکی نیست. نام اردبیل نامی کهن و پارسی باستان است. اردبیل در اصل لغت پارسی باستان آرتاویل است که متشکل از دو بخش (ارتا : یعنی مقدس + ویل : یعنی شهر ، روستا ، آبادی-همریشه با village انگلیسی) است. ولی آیا دارای هویتی جدا بوده؟
اردبیل تا قبل از انقلاب استان نبود و پس از انقلاب تا سال 1372 استان نبوده. یعنی اردبیل تنها 24 سال است که استانی مستقل شده حال چگونه مدعی مناطق گیلان میشود که از دیر باز نه تنها استان بلکه سرزمینی مستقل و نیمه مستقل بوده. گیلان مصادف با تمدن های بین النهرین دارای حکومتی مستقل و قدرتمند بود، آمارتی های در این دوران بر گیلان حکومت رانی میکردند و بارها و بارها حملات اقوام بین النهرین را دفع کردند و هیچ گاه تسلیم و باجگذار آن ها نشدند. در دوران مادها نیز اوضاع بر همین منوال بود و ایشتوویگو از شاهان ماد بار ها قصد تسخیر گیلان کرد که ناکام ماند. در دوران هخامنشی نیز در کتیبه های شاهان هخامنشی نامی از سرزمین گیلان و کاسپی به عنوان سرزمین های باجگذار و ذی نفوذ خودشان برده نشده است و جنگ اردشیر با اقوام گیلان در اواخر دوران هخامنشیان نیز گواه این حقیقت است.در دوران حکومت اشکانی و ساسانی سرزمین های گیلان و تپورستان به طور رسمی سرزمین های نیمه مستقل شمارده میشدند، بدین صورت که تمامی والی های و استانداران کشور از شاهان مرکزی تخت (شاهی و حکومت) سیمین(نقره )میگرفتند ولی شاهان این دیار تخت زرین که برابر با تخت شاهنشاهی خود شاهان اشکانی و ساسانی بود میگرفتند و سکه به نام خودشان میزدند. این موضوع خود نشان دهنده ی این است که سلطه و پادشاهی شاهان گیلان و تپورستان از سوی اشکانیان و ساسانیان شناخته شده بود. البته موضوع بحث در ملوک الطوایفی بودن اشکانیان نیست ؛ بنابراین وارد این موضع نمیشویم ولی همین را بگوییم که زمانی که اردوان اشکانی از اردشیر بابکان شکست خورد و به دست وی کشته شد گیلان و تپورستان تحت سلطه ی شاهی مقتدر به نام گشسپ شاه بود که اردشیر در مصاف با وی به دشواری برخورد و حتی دست به دامن موبد موبدان خو برد که سرانجام دو طرف نیز تن به مصالحه دادند. این خود نشان دهنده ی این موضوع است که گیلان آنچنان تحت تاثیر حکام مرکزی نبوده.
حال جالب است که در تمام این دوران اردبیل و بخشهایی از اردبیل جزیی از گیلان شمرده میشد.
حال با چنین شرایطی جماعتی ، گستاخی را به حد خود رسانده و تالش و آستارا را نیز از آن اردبیل می دانند. این جماعت یا تاریخ را یا نمیدانند یا فراموش کرده اند و یا نمی خواهند بدانند. تمام حقایقی که پیشتر گفته شد گواه بر پهنه ی گیلان تا خود اردبیل را داشته و از سوی دیگر زمانی که تازیان همچون گله های ملخ در ایران جولان میدادند ، تنها نقاطی از ایران که باقی مانده گیلان و تبرستان بود . فرخان کبیر از شاهان گیلان بود که از کوهای تالش تا کوه های تپورستان و آن سوی آن را از تازیان پاک میساخت. در تمام این دوران یکی از شهر های تاریخی تالش نشین در مناطق تالش کنونی با نام دولاب از پایگاه های مهم شاهان گیلان بود. این موضوع نیز نشان از حضور تالش ها در این مناطق از دیرباز دارد و این که تالش ها و گیلک ها در یک دیار در کنار یکدیگر زندگی کرده اند.
از پایمردی گیلانیان در مصاف با بیگانگان مقدونی ، تازی ، مغول و ... نیز بگذریم. زمانی که همه ی کشور در دست بیگانگان بود ولی مردانی از این دیار پرچم ایران برافراشته نگاه میداشتند. ما با اقوام ایرانی هیچ جنگ و ستیزی نداریم و در دل به همه مهر و دوستی می ورزیم ولی از این مهر و محبت استفاده ی سوء نبرید. اردبیلی که هیچ یک ازین نام نشان های آشکار مارا در تاریخ به یدک نمیکشد به حدود استان خود قانع باشد و خواهان بیش از آن و چیزی که از آن او نیست نباشد.
«گردنه ی حیران ، قلب تپنده ی گیلان»
بسیاری از خانه های قدیمی جای خود رابه خانه های چند طبقه داده است تا چهره مدرنتیته در این روستا بخوبی نمایان باشد، اما دراین میان هنوز هم مکان ها و خانه هایی از روستا هستند که چهره وبافت قدیمی خود را حفظ کردند .
در زیر بخشی از خانه های قدیمی روستا به تصویر کشیده است که برخی قدمت بیش از ۵۰ وصد سال دارند.
برگزاری این مراسم در فاصله بین دو زمان کهنه و نو بود. در زمانی که دورۀ کهنه به پایان میرسید و زمان نو در پیش بود، مردم با برگزاری آداب و مراسم ویژهای به استقبال نوروز میرفتند و همگام با طبیعت آرزوی بهروزی و سلامتی میکردند و برای حیاتی نو و تولدی دیگر آماده میشدند و با نوروز خوانی و بسیاری از آداب و سنن دیگر از نوروز خجسته و میمون استقبال میکردند.
١- عروس گولهی(̉arus guley ): عروس گولهی یک آیین نمایشی است که تا حدود چهل- پنجاه سال قبل، پیش از نوروز، برگزار میشد. امروزه این آیین نمایشی سراسر شاد، به لحاظ توسعه و نفوذ رسانههای جمعی و گسترش راههای ارتباطی، در دورترین آبادیهای گیلان هم اجرا نمیشود. زمان برگزاری مراسم عروس گولهی حدود نیمۀ دوم اسفند ماه بود. گروه نمایش پس از غروب آفتاب خانه به خانه راه میافتادند و در حیاط و فضای جلوی خانه برنامۀ عروس گولهی را اجرا میکردند. بازیگران اصلی این نمایش چهار نفر بودند که با ساز زن و نقاره چی و کولبارچی و سرخوان، تعدادشان به هفت نفر میرسید. سرخوان، خواننده شعر عروس گولهی بود و چهار بازیگر اصلی نمایش عبارت بودند از: غول، پیر بابو، عروس گولی و ینگه و مراقب عروس گولهی.
١- غول: غول به باور مردم گیلان، موجودی افسانهای، درشت پیکر و ساده لوح بود. در این نمایش چهرۀ مرد جوان تنومندی را با زغال یا دوده سیاه میکردند، دو شاخ گاو برسرش میگذاشتند، دمی از جارو برای او درست میکردند، دستهای از ساقه و پوشال خشکیدۀ برنج (کولوشkuluš) به دست او میدادند و چند زنگ بزرگ آفتابهای و زنگوله نیز بر کمر، پا و لباسش میآویختند و گاه دستههای بزرگ ساقه و پوشال خشکیدۀ برنج را برشکم و سینۀ او میبستند و او را به شکل و قامتی وحشتناک و مضحک در میآوردند و آمادۀ اجرای نقش میکردند.
٢- پیر بابو: چهرۀ بازیگر پیر بابو(pir bâbu) را هم با زغال سیاه میکردند و کلاه قیفی بر سرش میگذاشتند و ریش و سبیلی از دم اسب برای او درست میکردند. پیر بابو لباسی کهنه و مندرس بر تن میکرد و یک چوبدستی برای دور کردن غول از اطراف عروس گولهی در دست داشت.
٣- ناز خانم یا عروس گولهی: نقش عروس گولهی را هم پسر جوان یا نوجوانی بازی میکرد که لباس محلی بر تن داشت و کمی خود را با وسایل آرایش سنتی، بزک کرده بود. او گاه زنگهایی برای نواختن به هنگام رقصیدن در دست میگرفت.
۴- ینگه: ینگه عروس هم پسر جوان یا نوجوانی بود با لباس و آرایش محلی و متفاوت با عروس.
۵-کولبارچی: یک نفر کیسهای بر پشت گرفته ، همه جا با گروه همراه بود. پس از پایان نمایش کولبارچی، تخم مرغ، برنج و سایر مواد غذایی و هدایایی را که صاحبخانه میداد، درون کیسهاش میگذاشت و به دنبال گروه حرکت میکرد. داستان این نمایش مبارزۀ غول و پیر بابو بود. غول میخواست عروس را برباید و پیر بابو مانع میشدکه غول به عروس او دست یابد. این مبارزه و کشمکش مدتی به طول میانجامید و سرانجام غول فرار را بر قرار ترجیح میداد. شعر عروس گولی بسیار ساده، طنز و گاهی هجوآمیز بود. این نمایش با رقص و شعر و شوخی سبب خنداندن و شادی مردم میشد. و مردم نیز به نوعی با واگویه کردن و دست زدن در نمایش شرکت میکردند.
٢- نوروزی خوانی: یک هفته مانده به شب عید، چند نفر شب هنگام فانوس به دست میگرفتند و دو چوب برداشته به هم میکوبیدند و به حیاط خانه مردم میرفتند. به در هر خانهای که میرسیدند اجازه نوروزخوانی میگرفتند و این شعر را میخواندند: “در اول عرض من باشد سلامی تو ای آقای من، خوش فکر عالی بده اِذنی بخوانیم چند کلامی” و اگر صاحب خانه مشکلی نداشت، مثلاً کسی از اعضای خانواده او در آن سال فوت نکرده بود، یا بیمار در خانه نداشت، به آنها اجازه می داد. نوروزی خوانها نیز اشعاری را در مدح ائمۀ اطهار(ع) میخواندند، بعد از آن صاحب خانه هدیهای مثل پول، برنج یا تخم مرغ به آنها میداد. آنگاه نوروزی خوانها از حیاط خانه به خانه بعدی میرفتند و این کار در تمام محل اجرا میشد. نوروزی خوانها معمولاً بعد از اجرای مراسم به صاحبخانه، یک شاخه شمشاد به عنوان نماد سبزی و نیکبختی، هدیه میدادند و اگر صاحبخانه در خانه حضور نداشت، شاخه شمشاد را بریکی از ستونهای ایوان خانه نصب میکردند.
تیرما سیزه
تیرماسیزه یا تیرماسینزه یکی از آیین های سنتی شرق گیلان و مازندران است که مبتنی بر گاهشماری محلی این مناطق میباشد و ریشه در جشن باستانی تیرگان دارد. در واقع تقویم های محلی امروز گیلان و مازندران این رسم را همچون میراثی از گاهشماری کهن ایرانی در خود نگه داشته است. این جشن در فرایند تغییراتی که در نگه داشتن زمان در دوره های مختلف در این یا آن بخش از حوزه های فرهنگ ایرانی روی داده، تحول یافته است. از این گونه بود جشن مهرگان که در مهرروز (١۶مهر) برگزار میشد و جشن تیرگان در تیر روز (١٣تیر) انجام میگرفت و با نام “جشن آب ریزان” در نقاط مختلف گیلان وجود داشت.
این جشن در گیلان به نام “تیرما سینزه” در سیزدهم تیرماه محلی (دیلمی یا طبری) باقی مانده است. تیرما سیزه مانند بسیاری از آیین ها و مراسم سنتی تا حدود چند دهه پیش در سرزمین ما رایج بود. این رسم علاوه بر گیلان و مازندران در برخی روستاها و نواحی کوهپایه ای جنوبی البرز که در ارتباط فرهنگی و اقتصادی با شمال قرار داشتند نیز معمول بود. دو رسم اصلی در جشن تیرما سیزه یکی “فال گیری” و دیگری “لال شوش زنی” است. البته شکل انجام آن در نقاط مختلف متفاوت میباشد. در این شب معمولا اهالی ده برای فال گرفتن در یکی از خانه ها جمع میشدند فال گرفتن معمولا بر عهده کسی بود که دوبیتی های محلی را در خاطر داشت و به اصطلاح “طبری خان” یا “امیری خان” خوانده میشد. استاد فال گیر ظرفی پر از آب را در پیش روی مینهاد و هر یک از افراد به نیت فال نشانهای از خود مثل مهره انگشتری، دگمه، سنجاق و مانند آنها را در ظرف میانداخت. استاد وقتی دوبیتی میخواند نشانه ای از ظرف بیرون میآورد و تعبیر آن دو بیت جواب فال صاحب آن نشانه بود. رسم دیگر در تیرماسیزه “لال شوش زنی” است. “شوش” به معنی “ترکه” است. در این شب معمولاً بزرگتر خانواده بی آنکه سخن بگوید ترکه ای را به آرامی بر بدن اهل خانه، دامها در و دیوار و انبار اذوغه و چیزهای دیگر میزد تا موجب برکت شود. دامداران کوه نشین گیلان هرساله این رسم را با علاقه خاصی برگزار میکردند. جشن تیرماسیزه را بصورتی میتوان با جشن یلدا مقایسه کرد بخصوص از نظر تفأل از کتاب حافظ در شب یلدا که میتواند اقتباسی از تفأل تیرگان باشد. جشن تیرما سیزه از چند جهت دیگر هم با مراسم شب یلدا مشابهت دارد. یکی اینکه هر دو رسم در شب برگزار می شود. دیگر اینکه گردهمایی همسایگان در یک خانه و پذیرایی صاحب خانه از آنان با میوه و آجیل است که به اصطلاح محلی به آن “شب چره” میگفتند. مهم تر از همه تفأل خواندن شعر و تشخیص خیر و شر با برداشت مفهوم آن است. نحوه تفآل تیرماسیزه به این صورت بود که ظرفی مسی را که معمولاً آفتابه یا چیری بود در وسط اتاق می گذاشتند و تا نیمه آن را آب می ریختند. هر یک از حاضران نشانه ای در آب می انداختند. فال گیر دو بیتی های چندی را به طبری می خواند و کنار ظرف می نشست درحالیکه طبری خان دو بیتی را می خواند دختر کم سن و سال(نابالغ) به درون ظرف دست می برد و نشانی را بیرون می آورد. مفهوم دو بیتی بیانگر نیکی یا بدی فال بود. فالگیر با برگرداندن نشانه به صاحب آن در واقع مراد صاحب فال را می داد. بیشتر نیت ها نیز محور نامزدی جوانان یا سفر زیارتی میانسالان بود.
آتش بازان با صورت های سیاه از دوده و زغال، از گروه های پیش نوروزی بودند و از نیمۀ دومِ اسفند ماه، در شهرها و روستاها پیدا می شدند.
آنها دو نفر بودند که گاه با لباس معمولی و کلاهی بوقی و گاه در هیاتِ حاجی فیروزهای تهرانی، هنرنمایی می کردند.
نفر اول که کارِ آتش بازی را انجام می داد، در دستِ چپ ظرفِ حلبیِ نفت و چند میلۀ نازکِ بیست یا بیست و پنج سانتی داشت، بر رویِ هر میله به اندازۀ گردویی متوسط، چون مشعل، کهنه پیچیده شده بود. به او غولِ آتش باز می گفتند ( شاید به خاطرِ چهرۀ سیاه کرده یا بازی کردن با آتش ).
نفرِ دیگر با همان لباس و شمایل، در حالی که دو تکۀ تخته را به هم میکوفت، شادمانه می خواند:
عیارَ آتیش بزام --- میلِ به آتیش دارَم
عیارِ آتش بازم --- میل به آتش دارم
غولِ آتش باز یکی از مشعلک ها را می افروخت و به دهان می برد و خاموش می کرد و یا بر روی زبانش می غلطاند. گاه مقداری نفت در دهان می ریخت و در حالی که آن را با فشار بر روی شعلۀ مشعلک فوت می کرد، شعله های انبوهی پدید می آمورد، بیننده گمان می برد آن شعله ها از دهانِ غول بیرون می جهد.
در شهرِ رشت غولِ آتش باز به درِ خانه ها نمی آمد و بیشتر در جلوی مغازه ها هنرنمایی می کرد و پولِ سیاهی از کاسب کاران می گرفت. هنرنماییِ آتش باز، ویژۀ بازاریان بود.
به هنگامِ پدیدار شدنِ غولِ آتش باز، بچه های محله خبر می شدند، شادمانه می خندیدند و به همان آهنگی که دستیارِ غول آواز می خواند، دست می زدند و دَم می گرفتند:
غولِ بیدین؛ غولِ --- اَنِ کمر بیجیر چوله
غول را ببین، غول را --- پایینِ کمرش، گِل آلود است
آتش باز به این آهنگ و نوا - که بیتی است برگرفته از عروسه گولی و گویا به سببِ شباهتِ غولِ آتش باز با غولِ آن بازیِ نمایشی، بر زبانِ کودکان جاری می شد - تخته هایش را به هم می کوفت و سر و دستی می جنباند و رقصکی می کرد. اما حاجی فیروز خیلی کمتر و به ندرت در گیلان کاربردِ پیش نوروزی داشت و پدیدار می شد.
آینه تکم نمایشی عروسکی است. تکمچیها که پیامآوران نوروز بودند از اردبیل به نواحی غرب گیلان میآمدند و گاهی تا حدود بندرانزلی و رشت نیز میرفتند. تکم (عروسک) را به شکل بز و به اندازه حدود دو کف دست انسان از تخته و چوب میساختند بطوری که پاهای آن قابلیت حرکت دادن داشت در دو طرف آن دو آینه کوچک میچسباندند و با تکه پارچهها، منجوقها و پرهای رنگین آن را میآراستند به این لحاظ آن را آینه تکم مینامیدند. تکم بوسیله چوبی به طول حدود نیم متر که به زیرتنه آن متصل بود حرکت داده میشد. در این نمایش هماهنگ با ترانههایی که خوانده میشد عروسک را به حرکت و رقص درمیآورند و عروسک حرکت میکرد و برحسب سرعتی که تکمچی به آن میداد آرامتر یا سریعتر، ایستاده یا نشسته روی تخته گرد قرار میگرفت و صدای برخورد آن به تخته با آهنگ ترانهای که خوانده میشد هم آهنگ میگردید. به گفته اهالی غرب گیلان "تکم"موجودی افسانه ای است به شکل حیوان از تخته که با پارچه های رنگین و تکه های آینه آن را زیبا می کردند. به نظر اهالی نام آن از " تّکّ taka"به معنای بزنر گرفته شده است و می تواند همان سیاگالش که حافظ حیوانات و دامها است،باشد.تکم چی ها حدود یک ماه قبل از عید در روستاها ظاهر می شدند و از آمدن بهار خبر می دادند. در قدیم برخی پیکهای نوروز که آنان را «تَکَمْ چی» می نامیدند، با عروسکی به نام «تَکَه1» در روستا می گشتند و با تکان دادن آن، سرودها و ترانههایی در توصیف چهارشنبه سوری و عید نوروز می خوانند. «تکم چی»ها وقتی که به روستا می آمدند، گویی قاصدی بزرگ بودند از سرزمینهای دور دست که فقط پیام آور نوروز بودند. در آن زمان در هر محلی، «تکم چی»ها را با لباسهای محلی ، که کودکان دور و برشان را گرفته و چشم هایشان را به «تکه» آنها دوخته بودند و به ترانه هایشان گوش می دادند، به چشم می خورد.
انزلی:
-------
چند روایت درباره نام انزلی:
۱- انزلی برگرفته از کلمه انزلیج یعنی اسکله ی پهلو گرفتن کشتی ها.
۲- برگرفته از نام قوم انزان که در گذشته در ساحل دریای مازندران می زیستند.
۳- انزل و یا انگر که به معنی لنگر است.
۴- چون کادوسیان, یعنی ساکنان بومی گیلان با پارسیان متحد شدند, به این مناسبت این محل را انشان یا انزان که خاستگاه پارسیان بود نامیدند. در سال ۱۳۱۴ نام شهر را به پهلوی تغییر دادند و در سال ۱۳۵۷ دوباره به انزلی تغییر یافت.
آستارا:
--------
در گذشته چون در منطقه آستار مرداب ها و باتلاق های زیادی بود، کاروان هایی که از آن جا می گذشتند بسیار آهسته و با احتیاط باید از آن منطقه می گذشتند و آن منطقه را آسته رو یا آهسته رو می خواندند, که کم کم به آستارا تبدیل شد.
رشت:
-------
نام قدیم رشت دارالمرز بود. نمیدانم از کی به رشت تغییر یافت. روایتی است که چون این شهر یکی از مراکز بزرگ ابریشم ریسی بود نام رشت که مشتق از ریسیدن و رشتن است روی آن گذاشته شد. به روایتی دیگر کلمه رشت از دوبخش "رش" یا وارش که به معنی باران ریز است و پسوند "ت" که تداوم را می رساند تشکیل شده است و مجموع آن می شود شهر باران های همیشگی. به عقیده دهخدا کلمه رشت به حساب ابجد سال ۹۰۰ هجری می شود و چون شهر در این سال ساخته شده است، آن را رشت نامیدند.
رودسر:
--------
رودسر از شهرهای باستانی ایران است و در دوران باستان کوتم نامیده می شد. عرب ها آن را هوسم می نامیدند. نزدیک به پانصد سال پیش نام شهر به رودسر (کنار رود) تغییر یافت.
صومعه سرا:
--------------
اسم این شهر را برگرفته از عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجری شیخ عبدالله صومعه ای می دانند که امروزه مزارش در اول جاده صومعه سرا ـ فومن قرار گرفته است. برخی بر این باورند که چون در گذشته های دور در این منطقه گلی به نام (صومعه) وجود داشته و اسم آن از آن جا برگرفته شده است. از آن جا که در زبان گیلکى صومعه سرا را " سوماسرا" تلفظ مى کنند، و با توجه به معنى کلمه "سوما" که زاهد و بى ریا معنى مى دهد، گروهى این مساله را دلیل نام گذارى این منطقه می دانند و البته قرار گرفتن تعداد قابل توجهى امام زاده و مسجد در این منطقه نیز از نکات قابل اشاره در نام گذارى این شهرستان است. (این مطلب تماما از وبلاگ سوما است).
لاهیجان:
----------
لاهیجان یعنی شهر ابریشم . دکتر بهرام فره وشی استاد زبان های باستانی می نویسد: لاه در پارسی میانه به ابریشم اطلاق می شده و در برهان قاطع لاه به معنی پارچه ابریشمی سرخ آمده است. لاهیگان که لاهیجان شده یعنی محلی که در آن جا ابریشم به دست می آید.
لنگرود:
--------
لنگرود که در قدیم بندری آباد بود و چون در رودخانه اش کشتی ها و قایق ها لنگر می انداختند نام "لنگر رود" و بعدها لنگرود را به خود گرفت.
عکس میدان شهدای کلاچای
طرز تهیه کاهگِل برای خانه های روستایی گیلان
استفاده از مفهوم مواد مرکب در صنعت ساختمان به قرنها پیش برمیگردد. نخستین شاهد بکارگیری این مفهوم توسط بشر در صنعت ساختمان، همان ساخت دیوار "کاهگلی" متداول میباشد که از ترکیب دو جزء ضعیف کاه و گل، مادهای حاصل میشود که در مقابل ضربه و حرارت، مقاومت بالایی دارد. نمونة دیگری که بیانگر استفاده از این مفهوم در صنعت ساختمان است استفاده از ترکیب گل، موی اسب و خردههای شیشه در ساخت تنورهای نان جهت تحمل حرارتهای زیاد میباشد که هنوز هم در برخی استانهای کشور مورد استفاده واقع میگردد.
مواد لازم برای تهیه کاهگل:
1- خاک خوب و خشک بدون ناخالصی و سنگ ریزه (تاکید می شود بدون ناخالصی چون ناخالصی منفذ ایجاد کرده و عایق خراب خواهد شد)
2- کاه (ساقه گندم و جو ) (کاه نباید زیاد بلند و زیاد ریز شده باشد چون خاصیت نگه دارندگی داشته و باید مناسب انتخاب شود )
3- آب
طرز تهیه:
خاک و کاه رو مخلوط کرده و بعد کم کم آب ریخته و خوب هم می زنند. برای بالا بردن کیفیت کاهگل میشود در لگن (تشت بزرگ) ریخته و لگد مالش کرد.
کاهگل آماده استفاده ست.
در قدیم از کاهگل برای پوشش بام و دیوار خونه ها استفاده میشده و عایق گرما و سرما بوده.
ساختمان های کاه گلی توام با چوب:
----------------------------------------
این نوع ساختمان ها در شمال ایران و بعضی از نقاط دیگر ایران ( سواحل دریای کاسپین ) ساخته می شوند. نحوه ساختن این ساختمان ها بدین ترتیب است که ستون های چوبی در فواصل تقریبا 75 سانتیمتر از یکدیگر قرار داده می شوند و آنها را بوسیله چوب های باریک، چپر و غیره به طور افقی و مورب به یکدیگر وصل می کنند. سپس یک رو یا هر دو روی دیوار را با گل یا کاه گل می پوشانند.
تمام لذت خانه های روستایی به عطر کاهگلش است و متاسفانه این روزا فقط بدلیل فقر فرهنگی و تقلیدهای کورکورانه دیگر کمتر پبدا می شود
بوذاسپ (یا بوذاسف: Buzasap)
در یکی از نوشته و پست های قبلی از پیامبری به نام بوذاسپ یا بوذاسف نام رفت که آیین آن در گیلان حتی در سده های اسلامی نیز تا مدت ها پا بر جا بود. اما درباره ی اینکه این پیامبر که بود و در کجا به پیامبری رسید گمانه زنی هایی شده که بیشتر بدون دلیل و غلط است.
بودا و ادریس
از گمانه زنی هایی که آمده ادریس و یا بودا (Buddha) هندی است. در باب ادریس شاید این دو پیامبر ، بوذاسپ و ادریس، (بر فرض اینکه یکی نباشند) در عصری نزدیک به هم بوده باشند و علت چنین گمانه زنی ای بر همین منوال باشد. ولی در باب بودا نمیتوان پذیرفت چرا که بر طبق منابع آیین بوذاسپ آیینی کهن و حتی شاید پیش از آیین نزدیک بوده است. با توجه به اینکه بودا معاصر هخامنشیان بوده(563 پیش از میلاد) یعنی 2600 پیش بنابراین پس از آیین بوداسپ و زرتشت شکل گرفته و نمیتوان بوذاسپ را که کهن تر از بودا است یکی خواند.
از سوی دیگر بوذاسپ به نام های ایرانی شباهت دارد = بوذ(؟؟؟)+ اسپ(اسب) = دارنده اسب بوذ(؟؟؟) که البته نمیتوان این را ملاک قرار داد چرا که ضحاک را هم که تازی خوانده اند به پارسی بیوراسپ( بیور(ده هزار)+اسپ=دارنده ده هزار اسب) گویند.
بوداییان و صابیان
گروهی پیروان بوذاسپ را «بوداییان» و یا «صابیان» خوانده اند. اما بودا که در گفتار بالا نقض شد و اثبات دیگر بر بی اساس بودن آن نیز این است که آیین بودا هیچ گاه در گیلان رواج نیافت پس پیروان بوذاسپ را که مورخین اسلامی در گیلان از آن ها گفته اند نمی توان بودایی خواند. اما در باب صابیان باید گفت که گویند در هند شخصی به نام همین بوذاسف پیش از بودا ظهور کرد و این آیین از اوست و باقی مانده دین آن در حران بوده و آن ها را حرانیه یا کلدانیان خوانند. اما این خود نیز نقض می گردد از یک سو باور آن دشوار است که این دین در هند ظهور کرده باشد ولی اثری از آن در هند باقی نماند و آخرین پیروانش سر از حران (پیرامون عراق فعلی) در بیاورند. از سوی دیگر آمده یکی خلفای عباسی در سفر حج خود به این گروه صابیان یا صائبیان برخود و آیین آن ها پرس و جو کرد و او را گفتند که آن جماعت ستاره پرستند و مشرک. خلیفه ی مزبور خواست که جهاد کند و با ایشان سخن گفت آن ها نیز خود را یکتا پرست و صاحب کتاب و پیغمبر خواندند. خلیف از پیغمبرشان پرسید و آنان به ناچار برای حفظ جان خود ادریس را گفتند. از اینجا معلوم میشود که چرا ادریس و بوذاسپ را یکی دانسته اند ، زیرا که بسیاری به غلط دو آیین بوذاسپ و صائبی را یکی پنداشته اند و دو پیامبر آن را نیز یک پیامبر گفته اند.
شیداسپ (šidasp) و تهمورس پیشدادی(شاید 5000 سال پیش)
اما آن چه که استوارتر می نماید این است که این آیین در دوره ی پیشدادی شکل گرفته و شخصی به نام شیداسپ دستور(وزیر) خردمند تهمورس پیشدادی که شاید نام او به بوذاسپ تغییر کرده باشد را میتوان از دیگر اشخاص گمانه زنی شده نزدیک تر و درست تر دانست که گواهی نیز بر این سخن نیز می آورم: « تهمورس را دستوری نیک اندیش به نام شیداسپ بود که همیشه روز را به روزه و شب را به نیایش پروردگار میگذارنید و نماز شب و روزه آیین اوست و همواره در پیش شاه کمر به فرمان او بسته و پیوسته او را به راه راست رهنمون بود[ شاهنامه ی منثور،ج1،میترا مهرآبادی].» در نوشته ی قبلی نیز گفته بودم که در آیین بوذاسپ نماز و روزه وجود داشت و این نکته در شاهنامه فردوسی نیز آمده است.
در فرهنگ دهخدا شیداسپ وزیر گیومرث (شاید کیومارت= کیا(شاه)+آمارت(آمارد)) و وزیر تهمورس آمده است.
خنیده بهر جای و شیداسپ نام
نزد جز به نیکی به هر جای گام
شیداسپ در واژه از دو جز شید(درخشان)+ اسپ( اسب) درست شده است که به معنای دارنده ی اسب درخشان است.
اما چون از ادریس نبی نیز سخن به میان آمد شایسته است این را نیز بگویم که بلعمی تهمورس را بر دین ادریس می دانست[تاریخ بلعمی،ج1،ص129]. در تاریخ طبری،ج1،ص114-115 نیز آمده است که او (تهمورس) مطیع خداوند بود. در کتاب هفتم دینکرد ، فصل 1 ، فقره 19 آمده که تهمورس بت پرستی را برانداخت و مردم را به پرستش پرودگار امر کرد. که این ها خود نشانگر یکتا پرست بودن تهمورس است.
دهیوپت ونداد شهریاران
جزئی از لباسهای زنان تالش است که به لهجه شاندرمنی و عنبرانی " سارق و کمردَِبند " در لهجه پره سری، ارده جانی و اسالمی و کرگان رودی " سَرِق " و در لهجه خوشابر "جارشه" نامیده می شود. از روزگار گذشته تا به امروز سارق یا سَرِق محصولِ دستِ زنان و دختران این مناطق بوده است، آنهم از پشم گوسفند با طرح و نقشهای دلگشا و همسو با طبیعت منطقه. ولی امروزه گذشته از نوع دستبافِ اعلاء از پارچه های مرغوب، گاهی معمولی بازاری و کاموایی تهیه می شود.
با توجه به اینکه شرایط محیطی و مناسبات شغلی حکم می کند که پوشاک با نوع آب و هوا و کار و پیشه سازگار باشد، لذا استفاده از این پوشاک ساده از ساحِل دریا تا گیریه (ارتفاعات بلند کوهستان) بین زنان و دختران جوانِ کشاورز و دامدار معمول و متداول است. سرِق را دولا و سه گوش به دور کمر و شکم می بندند. مادران دامدار و کشاورز در روستاها و کوههای تالش از این پوشاک برای بستن و محکم کردن کودک در پشت خود استفاده می کنند.
این وسیله در گذشته برای آموزش راه رفتن در کودکان نو پا استفاده می شد . بچه نو پا که تازه شروع به راه رفتن میکرد از این وسیله که به زبان محلی پاموجه گفته می شد تکیه می کرد ،و با کمک دو دستش قسمت بالای آنرا می گرفت و به سمت جلو هول میداد و خودش باهاش حرکت می کرد،مادر هم از پشت سرش می رفت و هواش رو داشت تا طفل نیفته .تا زمانی که طفل نو پا کاملا راه رفتن را یاد می گرفت از این وسیله استفاده میشد . البته این وسیله نیز خطراتی به همراه خود داشت چون موقع حرکت تند تر از بچه حرکت میکرد و چون کلاچ نداشت و باید همیشه یکی دور و بر مواظب می بود.
گیلانیان از دیرباز همچون دیگر برادران ایرانی شان یکتا پرست بوده اند. برخی از دین هایی که در گیلان از دیرباز وجود داشته از قرار زیر می باشند:
آیین مهر
آیین بوذاسف
آیین مزدیسن(زرتشتی)
و...
و امروزه نیز اسلام در این دیار رواج دارد. ادیان پیش از اسلام که نامبرده شده اند همگی دین توحیدی هستند که گواه بر یکتا پرستی مردم این سامان است. در این پست به بررسی آیین ناشناخته ی بوذاسف می پردازیم.
آیین بوذاسف:
یکی از آیین هایی که در گیلان و ایران باستان رواج داشته و پیشینه ای کهن تر از دین مزدیسنا یا زرتشتی داشته دین بوذاسف بوده.بوذاسف پیامبری بود که به گمان این جانب به 9000 سال پیش برمی گرده (تقریبی) چرا که در دوران وی مردم دوختن نمیدونستن و هنوز پوست حیوانات به تن می کردن.بوذاسف رو همون ادریس نبی دونستن که در ایران به نام شناخته بوده.گرچه می بایست از اقوام آریایی بوده.
از ابن اسحاق نقل شده که ادریس 306 سال از عمر آدم (ع) رو درک کرد و ابن اثیر گفته که 386 سال داشته که حضرت آدم درگذشته.[تاریخ انبیا-سید هاشم رسولی محلاتی]
این دین در میان مردم ایران در مناطق مختلف به صورت پراکنده تا ظهور حضرت زرتشت (ع) وجود داشته.در مناطق غربی و شمالی می بایست شناخته شده تر بوده البته با توجه به تواریخ اسلامی که با ادریس نبی یکی دونستن چرا که در این صورت در ناحیه ای نزدیک خوزستان کنونی یا میان رودان و بابل به دنیا اومده.
در کتاب [دیلمیان- سید رضا فندرسکی] رد پایی از این دین در گیلان باستان یافته شده.به این صورت اومده که :[ پیش از ظهور اسلام مردم دیلم همانند همه ساکناننواحی کوهستانی پذشخوار گر (ناحیه ی خزری) پیرو آیین بوذاسف بودند.بوذاسف همان هرمس یا ادریس پیامبر بود.این دین، احکامی همانند نماز و روزه داشته]. به این صورت در گیلان و طبرستان هم پیش از ایین زرتشت وخشور پیروان بوذاسف حتی تا صدر اسلام هم وجود داشتن.
شریعت و آیین بوذاسف:
- زکات مال برای ضعیفان
- دستور تطهیر از جنابت
- دستور جهاد با دشمنان دین
- پرهیز از سگ و خوک
- حرام بودن مشربات مست کننده.
- داشتن برنامه ای خاص و روزانه برای نماز
- تعیین روز های از ماه برای گرفتن روزه (که در دین زرتشتی هم روزه به همین صورت بوده)
و جالب ترین موضوع درباره شخصیت بوذاسف مورد آخره که توجه کنین:
تقسیم بندی جامعه به سه طبقه ی روحانیون ، پادشاهان (وبزرگان) ، رعایا (مردم عادی)
این نوع تقسیم بندی ها در جامعه های آریایی مشاهده شده و این خود دلیل بر ایرانی بودن و آریایی بودن این پیامبر است چرا که در ایران باستان هم جامعه از چهار طبقه ی
- اثرون(روحانیون)
- رَثَ ایشتر (جنگیان)
- واستریوفشونیت(کشاورزان)
- هویتی ، هوتخشان(صنعتگران)
تشکیل می شده[رساله ی ابن خلدون و تراثه الفکری ، طبقات اجتماع ] و [رساله ی اغاثه الامه بکشف الغمه]
همین طور که می بینید این طبقات در دوره های بعد (زرتشتی و پس از آن) تکامل پیدا کرده و به چهار طبقه ی مزبور رسیده.
طبقات اجتماع در بیشتر اقوام و ملل دنیا تنها محدود به دو طبقه ی پادشاهان و رعایا یا به دو گروه کلی بنده(آزاد) و برده تقسیم میشده و تقسیم بندی به صورت اقوام آریایی وجود نداشته.
صحف بوذاسف:
بوذاسف هم مثل مثل بقیه پیامبرا کتاب آسمانی داشته که در روایت که ابوذر از از حضرت محمد (ص) ذکر کرده مجموعا سی صحیف بوده.مرحوم مجلسی از ابن مَتوَیه 29 صحیفه رو نقل کرده که هر یک نام جداگانه ای است : صحیفه ی خلق ،صحیفه ی معرفت ، صحیفه ی رزق و ... .
سخانان بوذاسف ع:
- از کسب های پست بپر هیزید.
- خوبی دنیا موجب حسرت و بدی آن موجب پشیمانی است.
- زندگی و حیات جان به حکمت و فرزانگی است.
- عمل صالح در این دنیا موجب آزادی از عذاب آخرت می گردد.
- کسی که قناعت نداشته باشد و از حد کفاف بگذرد، هیچ چیز او را بی نیاز و سیر نخواهد کرد .
علی رضاپور /تاریخ 18/6/92
منابع:
فرهنگ جامع معین - بخش اعلام.
دیلمیان- سید رضا فندرسکی
تاریخ انبیا-سید هاشم رسولی محلاتی
رساله ی اغاثه الامه بکشف الغمه
رساله ی ابن خلدون و تراثه الفکری ، طبقات اجتماع
از گیل و دیلم در شاهنامه و کتب حماسی و در ادبیات فارسی سخن فراوان رفته است. که ما در اینجا به چندی از آنها اشاره کرده و چند نکته تاریخی از آنها مینویسم که هدف از این نکته یابی ها یافتن چند نکته در ابزار ها و جامه های سپاهیان گیل و دیلمی است.
فردوسی بزرگ- شاهنامه:
همان گیل مردم چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کلـه
ز گیل و ز دیلم بیامــد ســـپاه
همی گرد لشگر برآمد به ماه
همــــــه مرزبان زریــن کمــــر
بلوچی و گیلی به زرین سپـر
سیاووش سپر خواست گیلی چـهار
دو جوشــــــن دگـــــر زآهـــــن آبــدار
بفرمـــــود روزبـــــــانــــان در
برفتند و با تیغ و گیلی سپر
سپر های گیلی به پیش اندرون
همی ازجگرشان بجوشید خون
سپاهی برآمد ز هر کشوری
ز گیلان و از دیلمان لشـگری
ازو هر بشیزه چو گیلی سپر
نه آهــن نه آتـــش بر او کارگر
اسدی طوسی:
سپر در سپر گیل مشکین کله
خروشـــان همه چون هژبر یله
چو شب شد گیل شد در گلیم سیاه
ورا زرد گیـــــلــی سپــر گشــــت ماه
همه برگشان پهن و زرنگارگون
ز گیلی سپــرها به پهنا فــزون
نظامی:
پس آنگه پای بر گیلی بیفشرد
ز راه گیلکان لشــــگر به در برد
چو رهوار گیلیم ازین پل گذشت
به گیلان ندارم سر بازگشــــــت
عَسجُدی:
چو دیلمان زره پوش شاه و تُرکانَش
به تیر و زوبین بر پیل ساخته خنگال
درست گویی شیران آهنین چرمنـد
همی جانند از پنجه آهنــین چنـگال
خاقانی:
خیل بنفشه رسید با کلـــه دیلــــمی
سوسن کان دید کرد آلت زوبین عیان
فخر الدین اسعد گرگانی:
ز قزویــن در زمین دیلمــــان شد
درفـــــش نام او بر آسمــان شد
زمین دیلمان جایی است محکم
بدو در لشگری از گیــل و دیلــم
بتازی شب از ایشـان ناوک انداز
زنـنـــــــد از دور مـــردم را به آواز
نکاتی که به آن میرسیم به جز جنگاوری گیل و دیلم از قرار زیراند:
1- سپر گیلی، سپر دیلمی - سپر زرین ، سپر زرد-سپر چهارگوش، سپر بزرگ و پهن، سپر زرنگار
2- مشکین کله ، کله دیلمی
3- زره های پولادین
4- طوق زرین
به ادامه ی نوشته بروید
گیلان دوران قبل تارِئخ مِئن (گیلون دِیبارِˇه زَمَتِ مِئن)
سنگ دوره
تا قبل باستان شناسان کاووشان علمی گیلان خاک مئن ، دانستن گیلان تاریخ جا محدودا بوستی به نیویشتان یونانن ، ایرانن و عربان . که او نیویشتان مئن پیشینیه ا سرزمین محدودا بوستی به دوهیزار تا دو هیزارو پونصد سال پیش . اما ا صد سال مئن ، ایران باستان شناسان و هتویی خارجی باستانشناسان گیلان موختلف جیگانه واکاوی بوگودده و کلی آثار با ارزش و شیگفت انگیز جی گیلان ساکنان اولیه پیدا گودده. ا آثار به عونوان ایته مدرک قوی و موعتبر و موستند ، پیشینیه تارئخیه ا سرزمینا خیلی دورتر جی او چیزی که فکر گودیدی نیشان دهه . جی همیه اشان که بوگذریم ا اسناد نیشان دهه که گیلان خیلی قبل تر جی ورود آریایین دارای ایته تمدن و فرهنگی درخشان بو.
تارئخ دانان ، دوران قبل تاریخا بر اساس انسان فعالیتان چاگودن ازارا واسی ، به دو تا دوریه عصر سنگ و عصر فلز تقسیما کونیدی.
باستان شناسان اگر چی درباریه زندگیه آدمان گیلان سرزمین مئن قبل تاریخ شکی نداریدی ولی درباریه اون که اوشان چطوری وارد ا سرزمین ببوستیدی ، و اوشان نحویه زندگی چطوری بو جای سئوالان و پورسشان زیادی نهه.
باستان شناسان خوشان کاووشانه مئن به آثار کمی جی سنگ دوره بر بخوردیدی ویشتر لوازم پیدا ببوسته گیلان سرزمین مئن مربوط به ، به فلز دوران ( ویشتر از آهن دوران) . با همیه ا اوضاع و احوال بر اثر آثار و چیزهایی که وجود داره جا پای حضور اینسان گیلان مئنا شا جی سنگ دوران دونبالا گودن.
باستان شناسان اعتقاد داریدی عصر سنگ مئن ، دریای کاسپین نواحی جنوبی مئن ، حیوانانی چون : گاب ، گوسفند ، بز ،خوک ، آهو ، غزال ، خر وحشی ، شاق شاقی و صدف شکار بستدی بعدنان جی 1000 سال قبل علاوه بر ا حیوانان ماهیان و پرندان هم به غذای اینسان ایضافا بوستده.
جی بین باستان شناسان ایرانی - ژاپونی کشفیان شا به کشفی که دو تا محوطه مئن مربوط به 10 تا 16 هیزار سال قبل میلاد ناحیه آمارلو مئن (روستای خل وشت و اسکابن) یاد گودن.
فلز دوره
با گوذشت هیزاران سال جی سکونت ایسان سرزمین گیلان مئن ، کم کم مردمان ا ناحیه وارد عصر فلز ببوستده . آثار و شواهد زیادی از انسانهای دوران عصر فلز گیلان مئن پیدا ببوسته . ا آثار بیشتر موتعلق به آهین دوره ایسئده . ایتفاقا هه دوریه که نیشان دهه گیلانن قبل ورود آریاین به ایران فلات ، دارای فرهنگ و تمدن بالایی بون .
باستانشناسان خوشانه کاووشانه دورون ، گیلان مناطق موختلف مئن مثل : تالش ، رودبار و دیلمان مئن چیزان فراوانی مانند سفالی ظرفان انواع ظرفان سنگی و مفرغی انواع و اقسام سلاحان مانند کارد ، خنجر ، گرز و پیکان و کلی وسایل خانه و حتی سوزن کشف بوگودده. که بعضیشان ماله 2000 سال قبل میلاد ایسئده.
گیلان باستان دوران مئن
مادان دوران
هیزاریه دوم قبل میلاد ،قومان و قبیلانی که نواحی جنوبیه دریای کاسپین مئن زندگی گودیدی ، با موهاجرت و تهاجم آریایی قومان مواجه ببوستده ا قومان که ایران فلات نواحیه شومالی مئن زندگی گودیدی به خاطر تغییر گودن آب و هوا و زیادا بون سرما ، و زیادا بوستن جمعیت و پیدا گودن چراگان تازه ، به طرف اطراف دریای کاسپین سرازیرا بوستده موهاجرت آریائیان به طرف گیلان و مازندران جی اوایل هیزاریه دوم قبل میلاد ، جی راه ورارود (ماوراالنهر)و قفقاز صورت بیگیته .ا موهاجرتان که با تهاجم همراه بو باعث تحولات و تغییراتی در زندگیه مردوم ا منطقه ببوسته. قاطی بستن نژادان و روی کار امون پادشاهان و حاکمان آریایی نژاد از موهمترین پیامدان ا موهاجرت بو. ایته از موضوعات موهمی که باید به اون دقت گودن ان بو که قومانی که ساحل جنوبیه دریای کاسپین مئن زندگی گودیدی خوشانه استقلاله حفظا گودده و از اطاعت فرمان آریایی نژادان سر باز زئید. ماد قومان نخستین گروه آریایی بود که بتانستده باختر ایران مئن حکومت تشکیل بدد(701-550 پ.م) جی ا تارئخ به بعد آسیا و اونه مناطق موختلف حتی گیلان تارئخ سر گوذشت تازه ای پیدا گود . بر اساس بینیویشتان تاریخ نویسان(گزنفون ، دیودور سیسیلی و کتزیاس) مادان و قومان ساکن گیلان مئن همیشه دشمنی و جنگ بو و مادان هیچ وقت نتانستده ا قومانه زیر فرمان خودشان ببرد مادان هیچ وقت موفق نبوستده گیلان سرزمینا به خوشان قلمرو ایضافا کوند. کتاب تاریخ ایران کمبریج مئن بینیویشته نها : او بخش جی ماد سرزمین که دریای کاسپین حاشیه مئن نها ایته ناحیه قوی و موتمایز جی ایران خاکا تشکیل دهه که به ایستقلال سیاسی گرایش دیشتیدی. در زماته آرته یس ایته از مادان پادشاهان جنگ سختی بین مادان و کادوسی در گیره. مادان ا جنگ مئن شکست خورده و اوشان سرزمین تازماتی که به دست کوروش دکفه همیشه مورد تاخت و تاز کادوسیان قرار گیفتی. جی موهمترین موارد ماد دوران گیلان مئن موهاجرت قومان سکایی بو به گیلان.
هخامنشیان دوران
جی ا دوران منابع تاریخی مئن ویشتر درباریه گیلان قومان صحبت به میان بومو. ایته جی دلایل موهمه ا کار ان بو که گیلان ساکنان در به قودرت رسیدن و تشکیل هخامنشیان شاهنشاهی دست دیشتیدی و این که قومان آمارد و کادوس ا دوران گیلان سرزمین مئن قودرت زیادی بهم بزه بون.اولین حضور ساکنان گیلان هخامنشیان تارئخ سیاسی مئن ، واگرده به زمات براندازی ماد دولت.زماتی که کوروش جی طرف ماد دولت برای مذاگره بوشوبو گیلان مئن جز طرف اوشان تحریک ببو ماد دولتا سرنگونه کونه.
تاریخ نویسان باور داریدی که کوروش جی کادوس سرزمین نقشیه حمله به هگمتانه کشه و با یاری کادوس و آمارد قوم که از دوشمنان ماد بون به اویه حمله کونه. بعد از نابودی ماد کادوسان و آماردان هتویی موتحد کوروش مانیدی.
گيلان در زمان های دور شامل وسعتي از كنار اردبيل و خلخال در مغرب تا كلاردشت در مشرق بود كه خاك آن از سوي شمال به دريا و از جنوب به شهر قزوين مي رسيد و اين وسعت گاه گاه به سبب عوامل سياسی و يا اجتماعی كم و يا زياد مي شد .
در قرن های اوليه ي پيش از ميلاد ، اين خطه مسكن اقوام مختلف از جمله كادوسی ها و كاس ها بود. طبق نوشته اوستا ، آريايی ها در مسير مهاجرت خود ، به تعبيري (( ورن )) و ((مازن)) يعني گيلان و مازندران را نيز به متصرفات خود اضافه نمودند و با ادغام نژادي با مردم اين سرزمين ، موجب پيدايش تيره هاي مختلفي از جمله گيل و ديلم دركناره هاي دريای خزر نشد كه گيل ها دركنار دريا و ديلم ها دركوهستان زندگي مي كردند .
هيچيك از ساكنان منطقه ، نه كاس ها ، نه آريايي ها ، نه كادوسي ها و نه آماردها كه درعمارلو و حاشيه ي سفيدرود زندگي مي كردند و جنگجوترين طايفه غير آريايي بودند ، هرگز به اطاعت سلسله ي پادشاهان پيش يا بعد از ميلاد در نيامدند ، به طوري كه درهيچكدام از كتيبه های رسمي پادشاهان ايران ، شرحي كه دليل تابعيت آنان باشد ، ديده نمي شود . طبق نوشته ي نولاكه ، نه كادوسيان از هخامنشيان اطاعت مي نمودند و نه در دوره هاي بعد مردم ناآرام ديلم كه در سواحل غربي جنوب درياي خزر مي زيستند خود را مطيع ساسانيان نمودند.
گيل ها دراوايل سده ششم پيش از ميلاد نيز به استقلال زندگي مي كردند . آنها طبق تقاضاي كوروش هنگام محاصره ي بابل ... (ادامه مطلب)
.
.
لطفا هر خاطره ای در مورد این تصویر دارید را در قسمت نظرات برای ما ارسال نمایید.
لاسپاره چیست؟
لاسپاره ، شلوار گیله مردی است که به هنگام کشتی می پوشند،گرچه لاسپاره به طور کلی شلوار های قدیمی مردان گیل و دیلم بو که در گذشته می پوشیدند.لاسپاره از دو بخش تشکیل شده است : لاس + پاره ، که لاس یا لا یا لاه در زبان گیلکی میشود چرم و یا نوعی ابریشم ارزان قیمت که احتمالا همان کژ یا کج فارسی است که از آن خفتان(کژآگند) و لاسپاره می دوختند. لاسپاره ی چرمی نیز داشتیم که به جای کژ از چرم برای دوختن آن استفاده می شد که امروزه کمتر یافت می شود.بخش دوم لاسپاره نیز ، پاره است که به معنای تکه ، پاره ، بخشی از چیزی که در مجموع به معنای تکه کژ یا تکه چرم و یا شلوار چرمی و کژی می شود.
چرا از لاسپاره برای کشتی گیله مردی استفاده می کردند؟
هم چرم و هم لاس یا لاه همانگونه که گفتم از ابریشم است و ابریشم نیز استحکام زیادی دارد و به هنگام کشتی نیز احتمال پارگی کم بوده و کمتر پیش می آم که در هنگام کشتی پاره و جِر خورده شود.
لاسپاره را چگونه می دوختند:
لاسپاره را با نخ و پارچه ی ابریشمی (لاس و یا همان کژ) و پاچه ی آن تنگ و چند لا بوده که هنگام گرفتن و فنون کشتی پاره نشودو یا به زیر پای کشتی گیر گیر نکند و زمین نزند. در کمرگاه نیز همینگونه بوده و نیازی به شال یا کمربند نداشته . بر روی دو طرف لاسپاره یا نوار سفید و یا سرخی که مشخصا کشتی گیران را با این دو رنگ مشخص میکردند و بر خلاف کشتی های امروزه که از دو رنگ قرمز و آبی استفاده می شود. رنگ شلوار نیز عمدتا تیره و سیاه بود گرچه امروز در دوره ی ما کشتی گران شلورا سفید رنگ هم می پوشند.
در این تصویر لاسپاره به خوبی مشخص است.
کاسپی چیسه و کاسسی چیسه؟
چره کاسون دوته پسوند دنن چره یکته پیشا سی هنه یکته پیشا پی هنه چره نوگودنن دریای کاسسی یا غربیون چره گونن کاسپی دریا caspian see چره نوگودنن کاسسین مگر ای دوته لک گیلون مین زندگونی نُوودن مگه ایتو نیه که کاس سی و کاس پی هر دوته کاس نژاد جی بون پس فرخ کاسپی و کاسسی چیسه؟
گیلکی باستان مین پی و سی هر دوته منا دنه که پی بنه جلگه و سی بنه صخره. کی هسه گیلکی مین صخره گونن سینک یا سینگ و پی هسه گیلکی مین بنه جیر ، پست ، پا. گرچی پا گیلکی مین بنه پی( pey) نه (pi).
ولی پست و جیر گیلکی مین بنه پی(pi) : پی سامون (فارسی: سرزمین پست) ، پی چال ( فارسی :چاله گود ، پایین) .
پس کاسسی بنه کوفنیشن کاس و کاسپی بنه پی نیشین کاس.
هسه چره امه دریا نوم بخ کاسپی شناسنن شمه خودتون ده بفهمسین چره جلگه نشینون دریا راس دشتم و امه همساده لکون ای دریا به نوم کاسپی ینی کاسون پی نشین شناختن.
کاس لک ، یکته جی هندوآریاییون لک ایسه که آرییاییون نژاد امره خویشی دنه. گرچی امه تاریخ نیویسون و منتقدین خیلی شون غربیون گب واور کونن ، دریغ که اوشون خوشون رشک و حسادت امره خوانن ای سرزمین دیباره تمدونه خدشه دار کونن. یکته علت جی که اوشون کاسیون غیر آریایی دونن اینه که نخوانن آرییایون تمدون ای سرزمین مین ریشه دار ببی و خوانن بوگون که آرییایون تنها 4000 سال اره قدمت و پیشینگی دنن. مو هسه ایشون گبون و ایشون دروغون گونن اگر جایی غلط بوتم مه بوگوین یا پاسوخی مه دشتین بدین:
1- کاس یکته سپی نژاد بود. آدمون سپی نژاد دوته خلا برخ بنن.
آ) یکته نژاد ، سامی نژادون ایسن که عربون و عبریون و تونیسیون و فینقیون و مصریون (و قبطیون ) مراکشیون و... ای دسته بشمارده بنن.ایشون گتِ ِ زمین کلسیا خورخوس آفریقا جی بو که انیک انیک پخش و پلاوه بون.
ب)هندوآریاییون؛ که یونانیون و ژرمنو و ایتالیاییون (ارواپاییون نژاد) ، آرییاییون (پارتی ، سکایی ، پارسی ، کاسی ، مادی ، ...) هندیون و سومریون و ... جز ایشون بنن.
خو اگر کاسیون سپید نژاد بون پس یکته جی ایشون دوته جی خواه برخه بوبو بون و امه کاسیون تمدون و فرهینگ ای دوته سپی نژاد امره قیاسه کونیم کاسیون تمدون و آداب و رسوم سامی نژاد امره همخوونی ندنه و ایشون واورون هندوآرییایون خیلی نزدیک ایسه. روی دیگر جی ای که کاسیون و بین النهرین لکون امره که خیلی شون سامی نژاد بون موشکل دشتن و همش اوشونه امره کالنجار کَدَرِ بون.چه گیلون کاسیون و چی کردستون زاگرس کاسی همش اکدیون و آشوریون امره جنگسه دره بون و آشوریون شاهون سینگ بینویشته مین ، کاسیون نوم بردن که هیچ گا تسلیمه نوبون و خوشون مرزه دیفع بُودن.
روی دیگر جی تمدون کاسیون مین بوت و بوتپرستی ننه بو در حالی که بین النهرینون بوت پرست بون و ای تفاوت آیینی کاسیون و سامیون امره ازمیت دنه.پس کاسیون جز هندوآرییون نژاد بون.
2-اما اینی کی گونن کاسیون آرییایی نبون اینه واسی مو سووال دنم که هیشکی مه جواب ندنه.
*آیین:یکته ای که گیلون مینم ایزد مهر پرستش بونه بو که یکته آرییایی ایزد ایسه.گاو نشون قودرت بو و باستان شناسون و تاریخ شناسون دونن که گُوو نماد ایزد بهرام ایسه و ایزد بهرامم ، ایزد جنگاوری. گیلون باستان مین جام گُو پیدا چاگودن و واور دشتن که اگر اونه مینه اُو یا هرچی که فوتوشن گو زور یا ایزد بهرام زور اوشونه منتقله بنه که اینم آرییاییون واورون و اعتقادات امره نزدیکی دنه.
بعد ای که آرییایونم یکتا پرست و زرتشتی بوبون باره اوستا مین بومه که مازندرون و گیلون (ورنا) مردومه سرزنش گودن که آرییاییون قدیمی دینه سر بمونسه بون و اینم خودش نشونه دنه که آرییایون و کاسیون یکته ریشه و آیین دشتن و اوشنه خویشاوندی نشون دنه. پس کاسون اعتقادات آرییایون امره هم خوونی دشت. ولی مو الون شِنن صنایع و مردومونه چاگوده دستونه سر:
** صنایع: مو شیمه چنته عکس جی کاسون(گیلون باستان) و آرییایون تمدونه شیمه به ننم که شمه اوشونه شباهت بینین:
آرییایون:
گیلون باستان(کاسی):
صنایع مین شباهت یا دسته کم اننِیکم شباهت دنه که خیلی معترضه بنن که چره ؟ چه ربطی دنه شاید یکته جی ای لکون خوشونه صنعت دیگر دسته جی یاد بیته بون .باشد امه قصد جنگ ندنیم ولی در جواب گونیم که چتو بنه که الون زبانشناسی گونه که گیلکی یکته جی قدیمی ترین زوون ایسه که بازمانده هو کاسیون زوون جی ایسه و از طرفی خیلی امه واجه وون پارسی باستانه امره شباهت دنه و یا امه دستور زوون بازمانده جی باستانی زوونون ایسه. پس اگر کاسیون آرییایی نبون و آرییاییون ایرون بومی نژاد نبون ، کاسون گیلون و ایرون خورخوس مین بومی نژاد و آرییایون امره خویش بون.
درهر صورت کاسو یکته سپس نژاد بون و اگر جزی آرییاییون نبون اوشونه خویشاوندون بون که ایشونه قدمت پیش چن پونزه هزار سال ایسه.
مــــوارک ببـــی نـو ســـال و نــــو روز
امه به خوش ببی ای ساز و ای سوز
1588 گیلکی موارک ببی
شیمه نوروچ موارک ببی
سپر در سپر گیل مشکین کله
خروشـان همـه چون هـژیر یله
«اسدی»
همه گیل مردان چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله
«فردوسی»
چو شب گیل شد در گلیم سیاه
ورا زرد گیــلی ســپر گشـت مـاه
«اسدی»
زِ گیل و زِ دیـلم بیــامد سپـاه
همی گرد لشگر برآمد به ماه
«فردوسی»
ز قزوین در زمین دیلمـان شد / درفــش نــام او بــر آسمــان شـــد
زمین دیلمـــان جایی محکــم / بدو هست لشگری از گیل و دیلم
بتازی گر به ایشان ناوک انداز / زننــــد از دور مـــــردم را بــــه آواز
«فخرالدین اسعد گرگانی»
پس آنگه پای بر گیلی بیفشرد
زراه گیلکــان لشـــگر به در بـرد
«نظامی»
همه مــرزبانــان زریـــن کمـــر
بلوچی و گیلی به زرین سپر
«فردوسی»
چو رهوار گیلیم از این پل گذشت
به گیــــلان ندارم ســر بازگشـــت
«نظامی»
سیاووش سپر خواست گیلی چهار
دو جــوشــــن دگـــر ز آهـــــن آبــدار
«فردوسی»
بــفرمـــــــــود روزبانــــان در
برفتند و با تیغ و گیلی سپر
«فردوسی»
سپر های گیلی به پیش انـدرون
همی از جگرشان بجوشید خون
«فردوسی»
همه برگشان پهن و زرنگارگون
ز گیلی سپــرها به پهنـــا فزون
«اسدی»
سپاهی بیامد ز هر کشوری
ز گیلان و از دیلمان لشـگری
«فردوسی»
یکته جی گیلون قدیمی آیینون که گیله مردی کشتی امره توشکه خونه. چره که ای لافندبازی دیباره مین گیله مردی کوشتی امره یکته بو ینی گیله مردی نمایشی حرکات بو که گیله مردی کوشتی گیرون انجام دان.
گیلون نمایشی مزوؤن:
- کشتی گیله مردی
- لافند بازی
- نقالی(گوسانی)
- ورزاجنگ
ورنا نومی ایسه اوستا (مزدیسنویون آسمونی نسک) مین که گیلون سرزمین اطلاق بُده.
«چهاردهمی خورؤم کشور و سامؤنی که مو - اهوره مزدا - بیافریم «وَرِنَ» چارگؤشه بو که فریدون - اژی دهاک کوتنه کس - اؤره بزاسته بوبو.- اوستا ، وندیداد،فرگرد یکم، بند18»
گرچی اوستا مین امه مردمونه پیرو دروغ بنویشته ولی خو امه اوتوری که مقدونین و اربون و مغولون و روسون جلو امه سرزمین جی دیفاع بُدیم کیانیون شاهون جلو نی امه سرزمین دفاع بُدیم. البته امه که زرتوشتیون جلو دفاع بدیم و اوشون دین زور شمشیر امره قُبیل نُدیم کمکمی امنم مزدیسنا دین پیروی بدیم نه زور امره بلکن امه اختیار و خواست امره هیتو که اربون سر فرود نردیم ولی بد موسلمونَ بُیم.
ای وؤته خرده اوستا جی بیرون هکشیم:
«زور بدهاد ته ای هوشبام(سو ورچهِ،سو دفر)هینه واسی اونهِ او پیله تر همه جیِ او اورمزدا امه سرور و پیله ترهِ برگزیم سرنُگونیهِ پتیاره اهریمنِ واسی، سرنگونیِ دیو خشم خونی کاراَوزارِ واسی ، سرنوگونیِ مازندرون دیوون واسی ، سرنوگونیِ وَرِنَ *همته دیوون و دروغپرستون واسی. »
«خرده اوستا،هوشبام/2»
* ای فقره یسنا 27 فقره ی 1 جی ویته ببوکه - فقره ی 32 هرمزدیشت هم نیگا بوکونید.
اما مازندرون دیوون و ورن دروغپرستون که او زمون(زمات) هله به دین دیباره آریاییونِ بُمُونسه بُن دیوون و آریایی خودایون سیتایش گودن.تونین به جلد اول یشت س 57 و جلد دووُم س 75 وَگَرد بوکونید.
1-خورده اوستا، ابراهیم پورداود تفسیر.
ای گاشوماری که گیلون مین رواگ دَشت هیزاروششسد سال پشی جی شرووَ بو.آغاز ای گاهشوماری برابری کونه
17 مورداد امره که گیلون مین مردم باج و گزیت بیتنی همراه بو.
نوروز بل یکته امی دامیشک آیینون ایسه ولی ای آیین فقط گالشون (کوف نیشین گیلکون ِ بیه پیش)مئن رواگ دشت
ینی دیلمان و رودبار و گیلون ِ پی(جلگه) مئن رواگ ندشت، و فقط گیلون کوف کلات مئن و ، کوهستان شون ِ گیلکون ای رسم و آیین دشتن.
گالشی گاشوماری ایصطلاحات
شمال:کلسیا kalsiya
جنوب: نسا،نسومnasum
شرق:خوراسون،خورتوxurtow،افتو ویریسaftowviris
غرب:افتوخوسaftowfuxus،خورخوس
**************************
شوshow:شب
روچroch,ruch:روز
امرو:امروز
دیرو:دیروز
شبونه سرshabone sar: شبانگاه
چمالیم chamalim: دم غروب ،مغریب رووشن و تاریکی ،سورخ و سیا آسمون مغریب دمه گونن
پس چم pas chem: غروب،غروب دم
سوب،سوانیسرsvanisar:صبح دم
چاشتchasht:ظهر
ورچاشتvarchasht:عصر
شووانه روزshovae ruz: شبانه روز
افتوواچینaftowvwchin:غروب
افتوفوتوaftowfotow:طلوع
**************************
بهار:وهار
تابستان:تاوسونtawvason
پاییز:پئیز
زمستان:زمستون،زمسونzemeson
۱-نوروزما(نوروز بل «آتش») ۱۷ مرداد تا ۱۵شهریور
۲-کورج ما ۱۶شهریور تا ۱۴ مهر
۳-اربه ما ۱۵ مهر تا ۱۴ آبان
۴-تیر ما ۱۵ آبان تا ۱۴ آذر
۵-موردال ما ۱۵ آذر تا ۱۴ دی ماه
۶- شریرما ۱۵ دی تا ۱۴ بهمن
۷-امیرما ۱۵ بهمن تا ۱۴ اسفند
۸-آ ول ما ۱۵ اسفند تا ۲۰ فروردین
۹-سیاما ۲۱فروردین تا ۱۹ اریبهشت
۱۰-دیا ما ۲۰ اردیبهشت تا ۱۸ خرداد
۱۱-ورفنه ما ۱۹ خرداد تا ۱۷ تیر ماه
۱۲-اسفندارما ۱۸ تیر تا ۱۶ مرداد ماه